امسال روز عید فطر حال خوبی خواهم داشت. دیشب خیلی خوب خوابیدم، خوابم آرام، عمیق و طولانی بود. صبح که بیدار شدم در نتیجه این خواب خوب آدم جدیدی بودم. قرارم برای این بود که همان دیشب به سمت خانه حرکت کنم، اما راستش خواب سراغم آمد. وارد رختخواب که شدم احساس کردم اگر بخواهم با چنین حالی لذت یک خواب شیرین را از خود بگیرم و چند ساعت برای رسیدن به خانه در اتوبوس به انتظار بنشینم، بخودم ظلم کرده ام. پس در همان حالت که توی رختخواب بودم به راننده اتوبوس زنگ زدم و منتفی شدن برنامه رفتنم را به او اطلاع دادم. بعد از آن به خانه زنگ زدم، هیچ کس گوشی را بر نداشت، پس به مادر جان پیام دا دم و او را هم مطلع کردم و بعد موبایل را خاموش کرده و خود را به خواب سپردم.
در ذهنم تجسم می کنم که وقتی به خانه رسیدم، حال و هوای آنجا چگونه خواهد بود. تلاش و تکاپو برای تمیز کردن خانه، پختن شیرینی، شستن میوه ها و آماده کردن ظرفها برای پذیرایی از مهمانان عید در فضا موج می زند. در کنار اینها اعضای خانواده درگیر آماده کردن لباس های نو خود برای روز عید خواهند بود. من اما از این نظر خیالم راحت است. لباسم همراه با شلوار زری-پولکی ام در کمد منتظر روز عید هستند و چادر بندری خوش نقش ام که سلیقه خواهرجانم است چند شب پیش توسط مادرجان چیده، دوخته و آماده است.
تصمیم دارم به خانه که رسیدم پرده پنجره اتاقم را نصب کنم. می خواهم دل کولر گازی اتاقم را بدست آورم، ظهرها تابش مستقیم نور خورشید به درون اتاق مانع از این میشود که کولر گازی آنچنان که باید عرض اندام کند. دلم برای کتابخانه، گلدانها و دکور اتاقم تنگ شده است. دلتنگی که به سراغ آدم آمد، یعنی وقت رفتن است.
نگاه به داستان حلزون شکن عدن اثر شهریار مندنی پور برای قرار نگاه ها
درباره ی داستان کوتاه زن اثر خوان بوش برای نگاه ها
داستان نشان از زندگی است که قبل از به پایان رسیدن مرگ صاحبانشان، مرده است. نوعی از زندگی که در آن تابش خورشید نویدبخش شروعی جدید نیست بلکه عاملی است برای تداوم چرخه تکرار و عادت. گاهی عادت آنچنان با فرد عجین می شود که فرد از درک شرایط دشوار ناتوان شده و بالعکس آن را امن می پندارد و بر همین اساس با هر گونه عامل برهم زننده محیطِ امن- پنداشته شده به ستیز بر می خیزد و سعی می کند آن را از میان بردارد. حضور افراد تازه همچون کودک نیز دست مایه ای برای حفظ تکرار است. رویاهای آدمها را باد با خود می برد و آنها در سکونی خاکستری خود را به دست حوادث و شرایط می سپارند و دوستدار شکنجه گران خود می شوند. جاده محمل عبور نیست و دشت های عریان با تپه های شنی که باد آنها را کپه کرده، ویژگی افرادی را نشان می دهد که جز آنچه گردباد حوادث برایشان به همراه آورده، ارمغان دیگری ندارد.
درباره ی سوترا برای ادامه قرارمان در نگاه ها
برای نوشتن درباره سوترا به سراغ ویکی پدیا می روم تا کمی از سیمین دانشور بدانم. تا جایی که یادم بجز داستانهایی که در کتابهای درسی مان از سیمین دانشور خوانده ام، از او اثر دیگری نخوانده ام.
در ویکی پدیا شرحی از زندگی اش می خوانم و چیزی از افکار سیمین دانشور نمی گوید. با خود به این نتیجه می رسم که افکارش را در "سوترا" بیابم.
تلخی که در شرح برخی وقایع داستان احساس می کنم، همچنان برایم تازه است.اتفاقات داستان زمان خوش حال را از من می گیرد و تلخی های لمس شده گذشته را جایگزین می کند.گویی رخدادهای داستان در دنیای واقع هم چنان ادامه دارد.
خیلی از مردم دریا را مایه برکت می دانند اما راوی از دریا تلاطم هایش را صید کرده است.به سبب همین تلاطم هاست که کوسه های انسان نما را به سمت زن و دخترش می کشاند.
آیا نویسنده با شرح آنچه بین راوی و پری دریا رخ می دهد، قصد دارد که بگوید رویاهایمان را باید در اعماق جستجو کنیم و از ماندن در سطح تنها تلاطم به جا می ماند؟
در سطح ماندن یعنی فرد حاضر می شود ارزش هایش را با کمترین ها معاوضه کند شاید که به درونی سیراب و رام دست یابد.
آنچه مرا خرسند می کند اینست که در پایان، نوشتن است که راوی را آرام می کند... خودت را بشنو، بنویس و آرام شو!
گاهی اوقات برای نوشتن تنها اراده لازم است نه سوژه.
سوژه پل ارتباطی است بین اراده و تحقق اراده. وقتی سر اصلی ماجرا که اراده باشد غایب بماند، سوژه به تنهایی کاری نمی کند و شاید هم قهرآمیز خود را از پنهان نگه می دارد. در یابیم حال سوژه ای که منتظر اراده نویسنده است تا جان بگیرد و در خیال نویسنده اش خوش خدمتی کند.