خروس ساعت ده و نیم آواز سر نداد.

جواب تلفن اش را نمی دهم. صفحه گوشی روشن می شود باز هم دارد زنگ می زند. با اینکه تماس هایش برایم منفعت مالی در بر دارد اما باز هم نسبت به جواب دادن به تماس اش بی میل هستم و در حالیکه نگاهم را از صفحه گوشی دور می کنم به لاک زدن ادامه می دهم. این رنگ لاک را دوست دارم چون او برایم خریده است و من به سلیقه او مطمئن هستم. حالا با این رنگ لاک من هم در نگاه اطرافیان خوش سلیقه جلوه می کنم. صدای مادر را از هال خانه می شنوم که از سنگینی جارو برقی سالم اما قدیمی مان شکایت می کند. از پنجره اتاقم صدای مرغ ها و تنها خروس مان را به گوش می رسد. مرغ هایی که قبلا با تخم گذاشتن باعث می شدند برادرم وقتی نزدیک به خانه رفتنم می شد دانه دانه تخم ها را جمع کند تا در مدت حضورم در کنار هم صبحانه ای با تخم مرغ های محلی بخوریم. صبحانه ای که بدون آن تخم مرغ ها هنوز هم مفصل و دلچسب است. برادرم هر شب قبل از خواب تاکید می جکند که صبح برای صبحانه بیدارش کنم و تنها صبحانه نخورم. او به واتس آپ ام پیام داد. اسمش روی صفحه گوشی درخواست جواب دارد. من اما تا ساعت ده و نیم به سراغ واتس آپ نمی روم چون قرار است که تا آن ساعت خواب باشم و وقتی بیدار شدم به او بگویم: خواب بودم و متوجه تماس تان نشدم، کاری پیش اومده؟! در حالیکه از خودم می پرسم چرا اینقدر نسبت به جواب دادن به تلفنش بی میل هستم، گوشواره هایم را بگوش می اندازم. او می گوید اگر اتفاقی هم بیافتد عطف به ما سبق نمی شود. مادرم باز هم با خودش صحبت می کند. اینکار او برایم عجیب است اما برای او که با باز شدن مدارس صبح تا ظهر در خانه تنهاست عملی عادی است، آنقدر عادی که گویی متوجه نیست که با خودش حرف می زند. مادرم تسلیم سنگینی جارو برقی می شود آن را بکار می اندازد. صدای جارو برقی از تمام خانه به گوش می رسد. ساعت ده و نیم شد. باید بیدار شوم و به او زنگ بزنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد