کبوترها آزادانه قدم می زدند

نگاه به نامکانی در اشغال کبوترها اثر رضا قاسمی برای قرار  نگاه ها

دیدن وقایع، درک احساسات و حالات درونی شخصیت داستان و شرح آن در بازه زمانی کوتاه انتظار کشیدن باعث تجسم آشفتگی درونی یک انسان در برشی از چند دقیقه از زندگی اوست. چند دقیقه از زندگی یک نفر در بین هزاران دقیقه ی میلیاردها نفر. در داستان حس انتظار را تجربه می کنیم، حسی که با حضور کبوترها نوعی نگرانی و دلهره را در شخصیت داستان ایجاد می کند تا آنجا که او می پندارد که شخصی در پی تعقیب اوست. داستان با ایجاد فضای انتظار و هراس، گوشه ای از انتظار و هراس از نیامده در نوع بشر در این گیتی رو تصویر می کشد. گمان دیدن آشنایی قدیمی تسلی خاطری در این سردرگمی است.آشنای قدیمی بعنوان نمادی از خوشی ها و امیدواری ها تحمل انتظار را آسانتر می کند. شخصیت داستان در ناآشنایی بدنبال رد آشنایی می گردد تا  از این طریق رنج انتظار را کاهش دهد و هراس در کنار امیدواری دست آویزی است برای چنگ زدن برای دور شدن از احساس سردرگمی. داستان تلنگری است برای سرزدن به دقایق بی تاب زندگی و دست آویزهایی برای درمان یا فرار از این بی تابی.

نظرات 3 + ارسال نظر
هم چراغ سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 08:32

پیدا کردن مابه ازا تا حد زیادی ربط پیدا می کنه به برخورد غیر سلیقه ای با متن، و دوم توجه کردن به این نکته که استدلال هامون علی و معلولی باشن نه صرفاً برداشت حسی

هم چراغ سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 13:51

منم ممنونم از جواب هایی که بهم دادی...ولی فکر می کنم وقتی برداشتی از یه متن داریم چقدر خوبه که مابه ازای برداشتمون رو از خود متن بگیریم... یه مثال کوچیک می زنم اگه مفتاح فقط تخیله، چه عامل یا عنصری داریم تو خود داستان که با استناد به اون این برداشت رو داریم؟ و الی آخر... و اگر مابه ازای درون متنی پیدا نمی کنیم آیا نباید به خوانش مجدد بپردازیم؟

چه عواملی به خواننده کمک می کنه تا ما به ازاهای موجود در متن رو تشخیص بده و از اونها در نقدش استفاده کنه؟

هم چراغ جمعه 17 مهر 1394 ساعت 18:35

سلام اوما جان، بابت تاخیر در خوندن مطلبت عذر می خوام؛ دستت درد نکنه ؛ خوشحالمون کردی که این هفته تو بازی نقد شرکت کردی و اما چند تا سوال:
یک: آیا درک احساس کسی، یا دیدن وقایع درونی از زاویه ی دید کسی " باعث" تجسم آشفتگی می شه؟؟ یا آشفتگیه وجود داشته و نویسنده از طریق دیدن وقایع درونی اون رو با تو در میون گذاشته؟؟
دو: اگر گمان دیدن یه آشنا مایه ی تسلی راوی هست، پس چرا راوی نمی ره به سمت مفتاح و بهش آشنایی نمی ده؟؟ ممکنه حضور مفتاح در معنای داستان یه ما به ازای دیگه ای داشته باشه؟؟
سه: چرا آشنای قدیمی به نظر شما، نماد خوشی هاست؟ تو متن، دلیلی براش پیدا می کنی؟
چهار: " داستان تلنگری است برای سر زدن به دقایق بی تاب زندگی" یعنی با خوندن این داستان می ریم سراغ دقایق بی تاب زندگیمون؟ و مشکلات ناشی از بی تابیمون رو حل می کنیم؟ بی تابی " من" ِ نوعی ارتباطی داره با بی تابی راوی داستان ؟ اگه داره، میشه بگی کجای داستان اینو پیدا میکنی؟؟

پیشاپیش ممنونم از صبر و حوصله ات در پاسخ دادن

با سپاس از خوندن متن، ریزبینی و دقت نظرت:

همانطور که سعی کردم در متن برسونم نویسنده در تلاش بوده تا با فضای که خلق کرده بی قراری درونی که معمولا انتظار با خودش بهمراه داره رو نشون بده.

شخصیت داستان به سمت مفتاح نمیره، دچار تخیل شده


از اونجا که شخصیت داستان با "گمان" دیدن مفتاح همچون تعقیب شدن توسط آن مرد ناشناس دچار هراس نمیشه، می تونه نشون دهنده این باشه که مفتاح در اون فضا مایه کنجکاوی و حیرت هست و نه فرار و هراس. (با یادآوری اینکه مفتاح حقیقی وجود نداشت).

داستان نقش درمانگر رو نداره. شاید اتفاقات داستان تنها یادآور برخی لحظات بی قراری برای خواننده باشه و می تونه همین نقش رو هم نداشته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد