دمای هوا ٢٨ درجه سانتی گراد

آیپد را که خاموش می کنم، تصویر خودم را در صفحه آن می بینم. به ابروهایم نگاه می کنم به فرم لب ها و بینی ام و یاد چهره مادرم می افتم. سرم را بالا می گیرم. دو ردیف جلوتر زنی که روسری رنگی به سر دارد سرش به سمت چپ می چرخاند. چهار ردیف جلوتر مردی که در صندلی کنار من نشسته بود و بعد جایش را عوض کرد و در  چهار ردیف جلوتر قرار گرفته بود، در همان ردیف از سمت راست به سوی صندلی های سمت چپ می رود و در آن جا می نشیند. مردی که در دو صندلی بعد از من نشسته چشمانش را بسته و دست هایش را در هم حلقه کرده و مچ پایش را بر روی مچ پای دیگر انداخته است. بعد از صندلی او راهروست و بعد از راهرو مردی در صندلی خود پیشانی اش را به پشتی صندلی روبری خود چسبانده است. مهماندار از ردیف ما عبور می کند. سرعت هواپیما کم می شود. خواب دوباره به سراغ چشمانم می آید. زنی که روسری رنگی داشت از روی صندلی خود بلند می شود و از محفظه جامه دان بالای سر خود چیزی بیرون می آورد و با گفتن جمله ای که برایم مفهوم نیست آن را به کنار دستی خود می دهد. پلک هایم که از خواب سنگین شده بر هم می گذارم. در حالی که پلک هایم روی هم هستند، دستم را روی دهانم می گذارم و خمیازه ای عمیق می کشم و سپس خمیازه ای دیگر. دمای هوای مقصد ٢٨ درجه سانتی گراد اعلام می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد